Web Analytics Made Easy - Statcounter

سال گذشته بود که دکتر سجاد صفار هرندی، مدیر گروه مطالعات اجتماعی پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی از آغاز یک کلان‌پروژه پژوهشی برای پاسخ به این پرسش‌ها خبر داد. به باور او، اهمیت انجام چنین پژوهشی به این خاطر است که گفتمانی تلاش می‌کند وضعیت دینداری در جامعه را انحطاط یافته و رو به زوال گزارش کند تا در ادامه، نتایج سیاسی مطلوب خود را بگیرد؛ گفتاری که به‌طور خاص روی تجربه حکومت دینی به عنوان زمینه و علت اصلی از دست رفتن وضعیت دینداری پیشین که خیلی خالص، زلال، فراگیر و اصیل بوده، تأکید می‌کند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!


در همین خصوص با محمد نیازی، پژوهشگری که این پروژه به او محول شده گفت‌وگو کرده‌ایم. مسئله‌ای که در ادبیات منتقدان نظریه سکولاریزاسیون نیز با تعابیری همچون اسطوره زهد پیشینیان یا اسطوره پارسایی گذشتگان، از آن یاد می‌شود. نیازی برای به نتیجه رساندن این پژوهش باوجود داده‌های کمی ناچیزی که وجود دارد، تلاش کرده کارش را با تکیه بر مجموعه‌ای از اسناد، روایت‌ها، زندگی‌نامه‌ها، تاریخ شفاهی، اسناد رسانه‌ای، مطبوعات و بازنمایی‌های اندیشه‌ای که از آن دوران باقی مانده، جلو ببرد.
محمد نیازی، پژوهشگر تاریخ اجتماعی و دانشجوی دکترای تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است.

سنجش وضعیت دینداری چطور مسئله ما شد و اساساً آنچه با عنوان «اسطوره زهد پیشینیان» از آن یاد می‌شود به چه معناست؟
چون از مدخل اسطوره دین پیشینیان وارد شدید، بد نیست به یک مقدمه اشاره کنم و توضیح بدهم چگونه این اصطلاح، مسئله می‌شود. این اصطلاح از دل یک مقایسه تاریخی درمی‌آید که همان سنجش وضع امروز نسبت به دو گذشته دور یا نزدیک، یعنی دوره پهلوی و صدر اسلام یا دوران ائمه اطهار(ع) است که در آن‌ها وضع زندگی دیندارانه، مطلوب ارزیابی می‌شود.

به صورت کلی این پدیده که دین امروز را با دین گذشته مقایسه می‌کنیم، همیشه عمومیت داشته است؟
به نظرم این یک پدیده جدید است، چرا؟ در جهان سنت، بنیادهای جامعه هنوز دینی بوده و هیچ هستی اجتماعی و اندیشه‌ای بیرون از دیانت ممکن نبوده، اگر هم ممکن بوده، جهان کفر خیلی سیطره تاریخی، فرهنگی و اجتماعی نداشته و در دل دین معنا پیدا می‌کرده و دین، محور توضیح بقیه عالم بوده است. با مدرنیته، چرخشی در این قضیه اتفاق می‌افتد. پس در دورانِ سنت، نقد دینداری موضوعیتی پیدا نمی‌کند ولی با آغاز مدرنیته است که در واقع به موازات اینکه خودِ اصل دین از حیث هستی شناختی و معرفت‌شناسی نقد می‌شود، رفتار و زیست دینداران نیز مورد نقد قرار می‌گیرد.
این نقد در ایران با منورالفکرها و تقریباً از دوران ناصری شروع می‌شود که در آن، ضمن اینکه دارند از وضع نابسامان داخلی شکایت می‌کنند و خودشان را در نسبت با غرب و تجدد می‌سنجند و دارند یک جور وضع خودشان را در آینه غرب حکایت می‌کنند، رفتارهای دینی و زندگی دینداران را نیز مورد نقد و ارزیابی قرار می‌دهند. یعنی منورالفکرها نخستین کسانی هستند که مسئله نقد دینداری را در ایران دوران قاجار پایه‌گذاری می‌کنند، درواقع از نقد خود دین به نقد رفتارهای دینداری نیز می‌رسند. این افراد که پایگاهی در سنت و دین نیز داشتند از نقد رفتارهای دینداری ایرانی‌ها به نقد بنیادهای جامعه که دین و سلطنت و سیاست و این‌هاست می‌رسیدند. پس باید بدانیم نقد دینداری وقتی آغاز می‌شود که منورالفکرها و تجدداندیشان می‌خواستند یا دین را حذف کنند یا آن را از صحنه اجتماع کنار بگذارند، دست‌کم اینکه دین را با مقتضیات زمانه مدرن و جهان متجدد هماهنگ و همگام کنند.

تا پیش از این دوره، نقد آسیب‌شناسی دینی داشته‌ایم؟ یعنی کسی از رفتارهای دینی مردم و وضع تدین مردم انتقاد می‌کرده یا خیر؟
بله! تا پیش از این دوره، انتقاد دینی و رفتار دینی مردم را داشته‌ایم اما این انتقاد از نظر فرمی و محتوایی متفاوت بوده است. در واقع محتوایی که نزد علمای دین و نخبگانی که رفتار دینی مردم را نقد می‌کردند، بوده و خود این انتقاد، عملی دینی بوده و در جهان درون‌دینی معنا پیدا می‌کرده که ما در عقاید خودمان به آن امر به معروف و نهی از منکر می‌گوییم. پس این حرکت برون‌دینی نبوده و غایت این نقد نیز اصلاح، توسعه و کمال دین بوده است. خودِ علمای دین از دوران صفویه دین عامه را مورد نقد قرار می‌دادند؛ مثلاً کتابی به اسم «عقاید النساء» یا «کلثوم ننه» وجود داشته که این را یک عالِم دوره صفوی به نام آقاجمال خوانساری نوشته و در آن، دین عامه را به نقد کشیده است.
کمی که جلوتر می‌رویم به دو جریان می‌رسیم؛ یک جریان منورالفکرها و دیگری نواندیشان و روشنفکران مذهبی. از نگاه منورالفکرها که بیشتر مربوط به دوران مشروطه بودند، خود پدیده دین چون از ابتدا محل سؤال است و آن را خرافه و خلاف عقل تجددی می‌دانند، قیاس دینداری با گذشتگان خیلی موضوعیت پیدا نمی‌کند. نواندیشان و روشنفکران مذهبی که مربوط به اوایل دوران پهلوی دوم هستند، شروع به اصلاح دین عامه می‌کنند تا آن را از خرافات بزدایند. هدفشان نیز این است حقانیت دین را در دوران مدرن به اثبات برسانند و به قول خودشان، دین را از شر دینداران آسوده کنند. به تعبیر ساده‌تر، هدف گروه اول حذف دین و هدف گروه دوم، همگام کردن دین با مقتضیات دوران جدید است.
جلوتر و به دهه ۴۰ و ۵۰ که می‌رسیم، جریان سومی از اصلاحگران مذهبی مثل دکتر شریعتی، جلال آل‌احمد و حتی خطبای معروف مثل نویسندگان مکتب اسلام همچون آیت‌الله مکارم شیرازی نیز سربرمی‌آورند که هدفشان زدودن خرافات و کژدینی و کم‌دینی بوده است و کار خودشان را یک‌جور امر به معروف و نهی از منکر با غایت سیاسی می‌دانستند. این جریان، حرکتشان را درون‌دینی تعریف کرده و هدفشان را اصلاح اجتماع از طریق احیای دین می‌دانستند. در همین جریان نیز نوعی اسطوره‌سازی از دیانت عصر ظهور اسلام و شیعیان نخستین دیده می‌شود؛ یک‌جور دینداری سِره‌ عاری از خرافه و با جهت‌گیری درست.
محققانی که بعدها آمدند، در نقد این جریان گفتند این تلقی یک برساخته است، وگرنه مردم در همان دوران نیز همین وضعیت را داشتند ولی مرحوم شریعتی مثلاً دین مقداد و ابوذر را مصداق دین اصیلی گرفته بود کانّه بر آن جامعه مسلط بود و ما از آن عقب افتاده بودیم. اینجا یک اسطوره‌سازی از وضع دینداری جامعه عصر نخستین در نهضت احیای دینی انجام شد.
پس از انقلاب به‌خصوص پس از اینکه دوران طلایی اواخر دهه۵۰، دهه۶۰ و اوایل۷۰ را رد می‌کنیم و بحران‌های توسعه و تغییرات اجتماعی ناشی از دموکراسی در کشور دیده می‌شود، کم‌کم این مسئله خودش را نشان می‌دهد؛ یعنی دوباره دینداری مردم مورد نقد قرار می‌گیرد و حال که قرار است این اتفاق بیفتد باید یک طرف تطبیقی در گذشته نزدیک یا دور خودش پیدا کند.

چه کسانی این پروژه جدید را پیش می‌برند؟
اولاً که در سطح سیاست با روی کار آمدن جریان اصلاح‌طلبی شروع می‌شود. در ساحت اندیشه نیز دانشگاه‌ها و محافل روشنفکری و روشنفکری مذهبی شروع می‌کنند. با روی کار آمدن اصلاحات، وقتی متدینان و ائمه جمعه و جماعت و جناح راست سرریز و پیامدهای ناشی از تصمیمات سیاسی را در جامعه دهه ‌های۷۰ و ۸۰ می‌بینند، دائم این گزاره را برجسته می‌کردند که دین مردم دارد از دست می‌رود. اتفاقاً اصلاح‌طلبان می‌خواستند توسط نهادهای علمی و پژوهشی که داشتند، با پیمایش‌ها و پژوهش‌ها اثبات کنند دین مردم پس از انقلاب نه تنها افول نکرده بلکه رو به اعتلا و پیشرفت نیز دارد. پس این گزاره ابتدا در بین متدینان و جناح راست پس از انقلاب شکل گرفت و این‌گونه احساس شد که دینداری‌ مردم نسبت به گذشته خودشان –که البته دیگر دوران پهلوی قلمداد نمی‌شد و همان گذشته اول انقلاب و اوج دوران انقلاب منظورشان بود- کمرنگ‌تر شده است. این خوانش غلط بود، چرا که وقتی یک جامعه انقلابی دارید و بسیج اجتماعی شکل گرفته و یک رهبر کاریزماتیک سرپرست آن جامعه است، این لحظه با پیش و پس از آن تاریخ قابل مقایسه نیست. چه بسا بتوان گفت با هیچ لحظه‌ای در تاریخ قابل مقایسه نیست. جامعه انقلابی را شاید فقط بتوان با جامعه دیگری صرفاً در همان لحظه انقلاب مقایسه کرد.
به‌تدریج این پروژه مدعیان دیگری نیز پیدا کرد. یکی از این مدعیان، محققان جامعه‌شناسی دین بودند. با کنار رفتن اصلاحات و روی کار آمدن دولت احمدی‌نژاد و سپس رسیدن به دهه ۹۰ شاهدیم هرچه پیش می‌رویم و نقصانی در وضع اداره کشور و دیانت پیش می‌آمد، به حکومت ربط داده می‌شد. در واقع باعث و بانی این نقصان‌ها، حکومت اسلامی و نظام جمهوری اسلامی ایران جلوه داده می‌شد. چند گروه اسطوره دینداری پیشینیان را پیش بردند: یکی جامعه‌شناسان دین بودند، دیگری جامعه‌شناسان انقلاب که مدام وضع انقلابی ما در سال ۵۶ و ۵۷ و شعارهای مذهبی و عاشورایی را مدنظر داشتند و وضع اکنون ما را نسبت به آن لحظه دچار افول می‌دانستند. یک گروه دیگر خودِ متدینان بودند که تأثیرات بحران‌های مختلف جمهوری اسلامی را در وضعیت دینداری مردم می‌دانستند و مثلاً می‌گفتند زمان شاه چقدر دین پدربزرگ‌هایمان خوب بود. این مقایسه یا با دین اول انقلاب یا پیش از انقلاب صورت می‌گرفت که به قول جامعه‌شناسان یک زمان‌پریشی نیز در آن دیده می‌شد، چرا که این وضع مقایسه‌ای و حِرمانی که احساس می‌کردند، لزوماً طرف دقیق تاریخی و پژوهشی نیز نداشت. یک گروه نیز رسانه‌های ضدانقلاب و معاند بودند که بخشی از روشنفکران دینی نیز به آنجا مهاجرت کرده بودند و مدام پمپاژ خبری می‌کردند که وجود حکومت دینی است که سبب شیب و افول دینداری شده است. بنابراین این چهار پنج گروه متولیان این پروژه بودند که لزوماً نیز با یکدیگر ارتباط سیستماتیک نداشتند ولی یک نوع سیاست‌زدگی در همه‌شان مشاهده می‌شد.

چرا سیاست‌زدگی؟ چون به نظر این مسئله خیلی مهم است.
سیاست‌زدگی است، چون اولاً به امر عینی و واقع بی‌توجه بودند و جوابی در این خصوص که این حرف را بر اساس چه پیمایش یا پژوهش کیفی یا نشانگان اجتماعی می‌زنند، نداشتند. دوم اینکه «بدمن» و آدمِ بد قصه در این ماجرا، جمهوری اسلامی بود. یک جایی با جمهوری اسلامی مشکل پیدا کرده بودند و باید اینجا مدعی می‌شدند جمهوری اسلامی دین مردم را دچار نقصان و ضعف کرده است.
من در این پژوهش اتفاقاً می‌خواهم بگویم بیاییم علمی نگاه کنیم، تاریخی و مستند یا با پژوهش‌های کمی و مردم‌شناسانه حرف بزنیم. دامن زدن به بحث افول و انحطاط دینداری ایرانیان، اساساً یک پروژه سیاسی است. حتی شاید از آن به یک جور تسویه حساب هم یاد کرد، چون هر کس همین که از مسئولیت کنار می‌رود بلافاصله می‌خواهد کاسه کوزه‌ها را سر جمهوری اسلامی بشکند.
انگاره دیگری که در این جریان وجود دارد این است یک دین طبیعی و دست نخورده‌ای پیش از انقلاب بود که این دینِ دست نخورده و کمتر دست خورده توسط حکمرانان و رهبران جمهوری اسلامی دستکاری شد. اینجا نیز وقتی می‌پرسیم کدام لحظه از تاریخ بوده که دین، دست نخورده بوده، می‌شود صرفاً دوران حکومت‌های شیعه مثل آل‌بویه یا صفوی را مثال زد. ولی کدام لحظه از تاریخ است که رابطه دین و سیاست این‌گونه نبوده که تأثیرات و تأثرات جدی با همدیگر داشته باشند و دینِ مردم طبیعی بوده باشد و آن‌ها یک ارتباط طبیعی و ارگانیک با نفوس برقرار کرده باشند. در واقع همیشه دینِ مردم در معرض انواع نیات حکمرانان -حالا با غایت‌های درست یا نادرست- بوده است. پس هیچ زمانی نبوده که دینِ مردم در یک وضعیت طبیعی و آرمانی قرار داشته باشد.

ماجرای مقایسه وضع دینداری با دوران پهلوی آن چیزی است که خیلی پررنگ است. شاید بهتر است در این خصوص صحبت کنیم.
خوب است به این پرسش پاسخ دهیم که مقایسه وضع دینداری با دوران پهلوی چقدر جنبه تاریخی و علمی دارد. می‌شود گفت مدعیان، هیچ مستند علمی چه از جنبه کمی و چه کیفی در دست ندارند. مرحوم طهرانیان اسدی در سال۱۳۵۳ شمسی اولین پیمایش سراسری با شاخص‌های علمی را در ایران انجام داده که اصل پیمایش در خصوص رسانه بوده ولی یک بخشی در خصوص سنجش دینداری مردم دارد که در آن از مردم در نسبتشان با آیین و التزامات شریعت و مناسک فردی و اجتماعی و اعتقادات و باورها سؤالاتی شده است. آن پیمایش، تنها پیمایش پیش از انقلاب است و پیمایش‌های جدی بعدی در دهه ۷۰ و پس از انقلاب انجام شده که آخرین موج پیمایشی نیز در دهه ۹۰ انجام گرفته است. نکته اینجاست در همه‌ پیمایش‌ها ثبات دینداری را در محورهای مختلف دینداری می‌بینیم؛ چه در سطح عقاید و باورها و چه در سطح مناسک. البته برخی از مناسک که جنبه نمادین داشته با یک شیب بسیار ملایمی دچار افول شده که این افول نیز خیلی جدی نیست. مثلاً نماز جمعه و نمازهای جماعت از این جمله است، ولی در بقیه مناسک‌ مثل آیین‌های عزاداری و سوگ و سرور، رشد داشته‌ایم. تبلور این رشد را نیز به‌خصوص در بحث زیارت، حالا چه اقبال به زیارتگاه‌های داخل ایران و چه زیارت اربعین مشاهده می‌کنید.
نکته مهمی که باید در نظر داشت این است که بعضاً جمهوری اسلامی دچار بحران‌هایی در ساحت حکمرانی شده و مثلاً یک فساد یا اختلاسی در جامعه عیان شده است، در چنین وضعیتی مردم درخصوص مجامعی که جنبه نمادین و رنگ و بوی سیاسی و ایدئولوژیک دارد، سرد می‌شوند.

بحث کارکردهای این نهادها نیز هست، بالاخره یک زمانی نمازجمعه محلی برای اعلام موضع در یک موردی بود ولی اکنون مخاطب چندین روز جلوتر موضع رسمی نظام را از راه‌های مختلف شنیده است.
احسنت، یعنی مثلاً در دهه ۶۰، نماز جمعه اصلاً محل موضع‌گیری سیاسی اجتماعی علیه جریان‌هایی مثل مجاهدین خلق، ملی مذهبی‌ها و دشمنان انقلاب بود ولی با عبور از این تلاطم‌ها و رسیدن به یک ثبات نسبی، مواضع، همان موضعی است که دارد در تهران اعلام می‌شود.
هیچ کدام از پیمایش‌ها این را نمی‌رساند که ما نسبت به آن پیمایش ناقص و چند بعدیِ ضعیف سال ۵۳، با نزول جدی در ابعاد مختلف دینداری، چه مناسکی، چه الزامات شریعتی و چه هویت مذهبی مواجه باشیم. نتیجه اینکه پیمایش‌ها همه حاکی از ثبات وضعیت دینداری است و آنجایی که نقصان دیده می‌شود، نیازمند توضیحات جامعه‌شناسی است.

خبرنگار: محسن فاطمی نژاد

منبع: قدس آنلاین

کلیدواژه: جمهوری اسلامی وضعیت دینداری پس از انقلاب دوران پهلوی پیمایش ها دین مردم مورد نقد یک جور

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۰۵۰۰۵۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

نق‌نق‌‌نویسی داستان اجتماعی نیست

 

 

 

 

این رمان توانسته است با روایتی جذاب و توجه به جزئیات، مخاطب را به خوبی با حال و هوای سال‌های پیش از انقلاب آشنا کند. فصل توت‌های سفید از انتشارات شهرستان ادب به‌عنوان رمان برگزیده سومین دوره جایزه کتاب سال شهید اندرزگو و یکی از آثار مرحله پایانی جایزه ادبی جلال آل احمد و از کتاب‌های موفق سال گذشته بود. سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب در این گفت‌وگو درباره کتابش و چند و چون نگارش آن صحبت کرده است. 

با توجه به این‌که در پایان کتاب تاریخ‌هایی درباره نگارش و بازنگارش کتاب ذکر کرده‌اید، لطفا از فرآیند رسیدن به این داستان و نهایی شدن کتاب بگویید. 
راستش زمانی که تاریخ‌ها را ثبت می‌کردم، هرگز فکر نمی‌کردم این‌قدر درباره‌ آنها در معرض پرسش قرار بگیرم. حقیقت این است که هدفم از ذکر آنها ماندن در تاریخ (اگر ماندنی اتفاق بیفتد) بود و این‌که مخاطب را متوجه کنم که نوشتن ‌«فصل توت‌های سفید‌»، چه زمانی دغدغه‌ من بوده و حاصل چه زمانی از زندگی من است. مسأله این است که نسخه اولیه‌ این اثر از تابستان تا زمستان ۱۳۹۳ نگارش یافت، ولی پیش آمدن برنامه‌هایی در زندگی شخصی و اشتغال به نگارش آثار دیگر، باعث شد تا فصل توت‌های سفید کمی از مرکز توجهم دور شود. در سال‌های ۹۴ تا ۹۶ مشغول تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد بودم و تا زمان انتشار این اثر، دو رمان نوجوان از من منتشر شد. پس از فراغت از تحصیل، فرصتی فراهم شد تا دوباره به فصل توت‌های سفید رجوع و آن را بازنویسی کنم، ولی روند کند انتشار، موجب شد تا کتاب در بهمن ۱۴۰۱ منتشر شود. 
   
داستان سوژه ملتهبی دارد. نوشتن درباره‌ موضوعی مثل «شهر نو» که نوعی تابوست و حتی نویسندگان روشنفکر کمتر جسارت نوشتن از آن را دارند، شجاعت می‌خواهد. چرا به‌دنبال این سوژه پردردسر رفتید؟
می‌توانم فرمایش شما را به خود بگیرم و بگویم که برای نوشتن این داستان، شجاعت و شهامت به خرج داده‌ام، ولی اگر بخواهم صادقانه برخورد کنم، می‌گویم شجاعتی در کار نبوده و من فقط به تعهد حرفه‌ای خود عمل کرده‌ام. شهر نو برای من بستری برای روایتگری و قصه‌گویی بود. قرار بر رفتن به شهر نو و باقی ماندن در آن نبود. من قصد نداشتم به‌واسطه ایجاد جاذبه‌های کاذب، مخاطب خود را سرگرم و به‌عبارتی دست‌به‌سر کنم. قصد نداشتم یک داستان زرد و تاریخ‌مصرف‌دار بنویسم. همچنین باید بپذیریم که شهر نو بخشی از ساختار اجتماعی ما در جغرافیای پیش از بهمن ۵۷ بود که در فرآیند انقلاب دستخوش‌ تحول شد و نسبت به آن واکنش نشان داد. نادیده گرفتن و بی‌توجهی به پدیده‌هایی از این دست، بی‌فایده است. 
 
ضمن این‌که تجربه‌ سال‌ها نوشتن به من آموخته چطور بنویسم که به ورطه پرده‌دری نیفتم؛ حرمت کلمه را نشکنم و آن را به ابتذال نکشانم. بنابراین واهمه‌ای از نوشتن داستان خود نداشتم. 
راستش را بخواهید خیلی ‌دنبال پیدا کردن اشتباهات تاریخی و فضاسازی بودم، ولی چیزی نیافتم. این نشان می‌دهد برای نوشتن داستان، پژوهش خوبی کرده‌اید. از فرآیند پژوهش و از سختی‌های آن در داستان‌نویسی بگویید. خوشحالم که این اتفاق افتاده و برداشت شما از مطالعه‌ کتاب چنین است. این نکته برایم خوشحال‌کننده است و مرا در مسیر خود مصمم‌تر می‌کند. مسأله این است که پژوهش بخشی از فرآیند نوشتن است. هر اثری فارغ از گونه و موضوع، نیاز به یک پیشینه‌ مطالعاتی و پژوهشی دارد ولی این پیشینه و بازه‌ زمانی لازم برای اثری که به تاریخ پرداخته، گسترده‌تر است.یک اثر تاریخی به دو نوع پژوهش نیاز دارد‌؛ پژوهشی پیش از نگارش اثر و پژوهشی حین نگارش اثر. مطالعه‌ آثار پژوهشی، تاریخ شفاهی، رجوع به مستندها، انجام مصاحبه، قرار گرفتن در مکان‌های مرتبط با موضوع داستان و مطالعه رمان‌ها و داستان‌هایی که با آن موضوع نوشته شده‌اند، می‌تواند بسیار کمک‌کننده و راهگشا باشد که البته بسیار زمانبر‌ است و انجام آن کار ساده‌ای نیست. من هم برای نوشتن این اثر، ساعت‌ها مطالعه و تحقیق کرده‌ و تلاش کرده‌ام تا جایی که ممکن است به موضوع نزدیک شوم. تا آنجاکه نزدیک‌تر شدن بیشتر‌ به موضوع برایم مقدور نبوده. برای درک بهتر واقعه‌ ۱۷شهریور، جز مطالعه تاریخ، بخشی از خاطرات شاهدان آن حادثه و روزهای پس از آن را رصد کردم و برای شناخت مؤثرتر شهرنو و ماجرای حضور لهستانی‌ها در ایران، به مستندها‌یی که در قالب فیلم، عکس، کتاب و مصاحبه تهیه و منتشر شده بود، رجوع کردم و به قبرستان مسیحیان در دولاب تهران رفتم. 
 
قبول دارید که آپارتمانی شدن بسیاری از داستان‌های امروز نویسندگان به‌دلیل فرار از پژوهش و وقت گذاشتن برای ساختن جهان داستانی است؟
حقیقت این است که همواره شمار ورودی‌ها به مسیر نویسندگی بسیار زیاد است و افراد زیادی هستند که مایلند اقبال خود را در راه نوشتن محک بزنند ولی درصد کسانی که در این مسیر می‌مانند، بسیار کمتر است‌ چون اساسا نوشتن و خلق کلمه، کار ساده‌ای نیست و اصلا مبتنی بر شانس نیست. شاید پاسخم به پرسش قبل شما تا حدود زیادی روشن کند که چرا تعداد نویسندگان رمان‌ها و داستان‌های تاریخی مانند داستان‌های آپارتمانی که داعیه داستان‌های اجتماعی را دارند، زیاد نیست. برخی تصور می‌کنند با نشستن در پشت رایانه و ثبت غرناله‌ها و نق‌نق‌هایی که گوش فلک از آنها پر است، یک داستان روشنفکرانه به‌روز و امروزی نوشته‌اند ولی این داستان‌ها نه اجتماعی‌اند، نه روان‌شناسانه‌ زیرا در سطح باقی مانده‌اند و گاهی حتی از حقیقت اجتماع دورند. 
   
کتاب درمورد دوران پیش از انقلاب اسلامی است، ضرورت ویژه‌ای برای نوشتن درباره‌ این دوره‌ تاریخی احساس می‌کردید؟
نخستین دلیلم برای پرداختن به این موضوع، خودخواهانه است. موضوع این است که به تاریخ علاقه‌مندم و همواره از خواندن آن لذت برده‌ام، بنابراین نوشتن از آن نیز برایم دلپذیرتر است ولی فارغ از این مسأله، آنچه مرا واداشت تا به حوادث دهه‌‌های ۴۰ و ۵۰ ایران و نیز وقایع پس از جنگ جهانی دوم بپردازم، این است که احساس کردم در این برهه از تاریخ، دستم برای قصه‌پردازی بازتر است. داستان‌هایی وجود دارد که نویسندگان نسبت به آنها غافل بوده‌اند، کمتر به آنها پرداخته‌اند و نخ‌نما و کلیشه‌ای نشده‌اند. اساسا تاریخ ایران سرشار از ناگفته‌هاست و شاید همان سختی نوشتن داستان تاریخی یا داستان انقلابی موجب شده نویسندگان در برابر آنها سکوت کنند. بنابراین زمینه برای نوشتن هر نویسنده،‌ دغدغه‌مندی فراهم است.نکته‌ دیگر این است که من خود را در برابر پرداختن به موضوع انقلاب، متعهد و مسئول می‌دانم و از بیان آن هیچ ابایی ندارم. تصورم این است که بخشی از سهم خود در برابر انقلاب را با نوشتن می‌پردازم، هرچند ناچیز باشد. شاید این حرف از نظر برخی شعار باشد، ولی من از این تصور هم ابایی ندارم. نادر ابراهیمی در یک عاشقانه‌ آرام می‌گوید: «شعاردادن و شعارها را برنامه کاری قرار دادن، دوای تمام دردهای ماست. آنها که شعار نمی‌دهند، فقط به‌خاطر آن است که می‌ترسند پای شعارهای‌شان بمانند و نسبت به شعارهای خود وظیفه‌مند شوند. هر شعار اخلاقی، یک تعهد است نسبت به جهان. بزدل‌ها و معتادان جرأت نمی‌کنند هیچ تعهدی را نسبت به جهان بپذیرند و به همین علت هم شعاردهندگان را مورد بی‌حرمتی قرار می‌دهند.»ادبیات در ماندگار کردن ارزش‌ها و اندیشه‌ها سهم بزرگی بر دوش دارد و در این میان داستان و رمان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. شاید برای این‌که داستان برشی از زندگی است و مخاطب می‌تواند آنچه را که بر شخصیت اصلی و قهرمان داستان رفته است، در خیال تجربه کند. بنابراین امکان بسیار مناسبی است تا‌ فرد (نویسنده) بتواند آرمان، اندیشه و نوع نگاهش به هستی را با او به اشتراک بگذارد. 
   
برخلاف بسیاری از کتاب‌هایی که درباره دوران قبل از انقلاب نوشته شده، داستان شما سیاسی نیست و به روابط میان گروه‌های سیاسی، مبارزات و خط‌کشی‌های مبارزان قبل از انقلاب نپرداخته است. چه شد که ترجیح دادید وارد این فضا نشوید؟
مساله من در اینجا انتخاب میان ورود یا وارد نشدن به سیاست و خط‌کشی‌های سیاسی نبود. فروغ هیچ نسبتی با سیاست ندارد. او یک مبارز با آرمان‌های بلند انقلابی، سیاسی، دینی و اجتماعی نیست. او یک قربانی است. بااین‌حال فردی منفعل و واداده نیست تا دست روزگار او را به هر طرف که می‌خواهد بکشد. امیر نیز نماینده مردم انقلابی در معنای عام خودش است. او متعلق به هیچ دسته و گروهی نیست. بنابراین داستان درگیر خط‌کشی‌های سیاسی نمی‌شود. 
   
داستان شما تصویری عریان، تلخ و درعین‌حال باورپذیر از فقر در برابر چشم مخاطب می‌آورد‌؛ درصورتی‌که شاید در ذهن برخی مخاطبان که دوران قبل از انقلاب را ندیده‌اند، آن زمان دوران رفاه اقتصادی تصویر شده است. آیا از نشان‌دادن این فقر و آسیب‌هایش تعمدی داشته‌اید؟
تاریخ، زمین بازی مستبدان وقدرت‌های استعمارگراست. منفعت ایشان در قطع رابطه‌ ملت‌ها با تاریخ و «انهدام هویت تاریخی»‌شان است. آنها نخست حافظه‌ تاریخی ملت‌ها را پاک می‌کنند و سپس آنچه را که مایلند و می‌پسندند، می‌نویسند. درواقع تاریخ را جعل می‌کنند و با بزک کردن چهره ظالمان و جنایتکاران، صورت دیگری از آنها تصویر می‌کنند. دلیل تصور عده‌ای درباره رفاه اقتصادی در دوران پهلوی دقیقا همین است.البته نمی‌توان نادیده گرفت که بخشی از تصور اشتباه مردم به تصویر فانتزی و کاریکاتوری‌ای برمی‌گردد که در فیلم‌ها و سریال‌ها از گذشته ارائه شده است. معتقدم که اطلاع ناآگاهان از تاریخ، درک آنها را از گذشته و حال و دیدشان را درباره‌ آینده اصلاح می‌کند. گزاف نیست اگر ادعا کنم که برای هر گزاره‌ای که در فصل توت‌های سفید مطرح کرده‌ام، «بودک» تاریخی دارم. من در برابر آنچه که مربوط به تاریخ است، عمیقا صادق بوده و برای کشف حقیقت ساعت‌ها مطالعه کرده‌ام. حقیقت این است که فقر و بیچارگی مردم در سال‌های جنگ جهانی دوم و پس از آن به‌هیچ‌وجه انکارپذیر نیست. من برای ساخت عقبه‌ فروغ و حال مادر و ماجان، ناگزیر از پرداخت به آن برهه‌ تاریخی بودم و بخشی از این تاریخ، فقر و فلاکت فراگیر ملت ایران بود، وگرنه قصد انتقام‌کشی از کسی یا تلخ‌کردن کام مخاطب را نداشتم. 
 
داستان از نظر من با وجود این‌که تاریخی است و از عشق و مبارزه سخن می‌گوید، درون‌مایه‌ای به نام انتخاب دارد. جایی که فروغ از خانه دوستش فرار می‌کند، به نظر من نقطه‌ اوج داستان است. خودتان با این برداشت چقدر موافقید؟ به‌نظر خودتان درون‌مایه اصلی داستان چیست؟
به‌نظرم برداشت درستی داشته‌اید. نقطه عمل فروغ برای خارج شدن از انفعال همین جاست. فروغ باید یک‌جا آن انرژی ذخیره شده در وجودش را بیرون می‌ریخت و خود را نجات می‌داد وگرنه می‌توانست مانند آنیا و زری و تمام زن‌های شهر نو که خود را دست‌بسته و ناچار می‌دانستند، در آن چاه بمانند و یکی از آنها شود. بهانه‌اش را هم داشت ولی انتخاب فروغ، آزادگی بود. 
   
نظر شما درباره مخاطبان داستان امروز چیست؟ از دیده شدن و خوانده شدن داستان‌تان چقدر راضی هستید و فکر می‌کنید برای افزایش مخاطبان چه باید کرد؟
باید بپذیریم که در ایران، خرید کتاب و به‌دنبال آن مطالعه، جزو اولویت‌های اول مردم نیست. کتاب در سبد خرید خانوارها جایگاه کوچکی دارد و این موضوع برای نویسندگان که گاهی سال‌ها از عمر خود را صرف نوشتن کتاب کرده‌اند، راضی‌کننده نیست. 
نکته‌ دیگر این است که نویسنده یک وظیفه دارد و وابستگان به صنعت چاپ و سپس فروش و بازار کتاب، یک وظیفه. قرار نیست نویسنده هم نوشتن داشته باشد، هم چاپ و هم دغدغه‌ فروش ولی می‌بینیم که برخی نویسندگان ناچارند بار تبلیغ کتاب را خودشان به دوش بکشند و آن را به جامعه معرفی کنند. این چرخه معیوب است. متولیان امر باید به وظیفه‌ خود واقف شده و از طریق رسانه‌های مختلف به تبلیغ و معرفی کتاب بپردازند تا کتاب خوب جایگاه خود را بین مخاطبان بیابد. 

مهم‌ترین تأثیر جایزه‌های ادبی 
برگزیده شدن در جوایز ادبی، بخش عمده‌ای از تأثیر خود را درپرداخت منتقدان به اثروانتشار یادداشت ومعرفی کتاب،ساخت رسانه‌های تصویری و نیز انجام مصاحبه‌های گوناگون نشان داد.همچنین در میان گروه‌هایی جمع‌خوانی و بررسی شد. برخی از مخاطبان از طریق فضای مجازی و گاهی رودررو احساس خود درباره‌ کتاب را به اشتراک می‌گذارند که اتفاق خوشایندی است. بیشتر منتظر دیده شدن کتاب در نمایشگاه کتاب امسال هستم.هر جایزه زمانی که بتواند با انتخاب‌های درست، اعتماد مخاطبان را به خود جلب کند، می‌تواند جریان‌ساز باشد. وقتی مخاطبان -چه نویسندگان و چه خوانندگان- ببینند اثری که برگزیده شده واجد امتیازات قابل‌توجه و قابل‌دفاع است، ترغیب می‌شوند از آن حمایت کرده و تأثیر بپذیرند. اگر جایزه‌ای بتواند به‌خوبی به معرفی و حمایت از آثار ارزشمند و برگزیده بپردازد، نویسندگان تشویق به خلق آثار هم‌راستا با اهداف جشنواره می‌شوند. به مرور این اتفاق باعث ارتقای سطح کیفی آثار و از طرف دیگر رضایت مخاطبان می‌شود. به‌نظرم مؤثرترین کار در این زمینه، تقویت پشتوانه ‌علمی و ادبی جشنواره‌ها و جایزه‌های ادبی و انتخاب آثار خوب در یک بستر استاندارد است. 

آرش شفاعی - گروه فرهنگ و هنر

دیگر خبرها

  • حج آغاز راهی طولانی برای گسترش معنویت در جامعه است
  • مأموریت ویژه جامعه قرآنی ارتقای ظرفیت‌های معنوی کشور است
  • اربعین به برکت انقلاب اسلامی جهانی شده است
  • پلیس پیشگام در بهره‌مندی از ظرفیت دانش‌آموزان در گسترش قانونمندی
  • مردم با شرکت در انتخابات دور دوم مجلس به تکلیف دینی و سیاسی خود عمل کنند/ احزاب لیست مشترک بدهند
  • سرفصل خدمات انقلاب اسلامی به معنویت و انسانیت اختصاص یابد
  • تجلیل از مؤسسات خیریه، گروه‌های جهادی و مراکز نیکوکاری فارس
  • سر فصل خدمات انقلاب اسلامی به معنویت و انسانیت اختصاص یابد
  • سر فصل انقلاب اسلامی به معنویت و انسانیت اختصاص یابد
  • نق‌نق‌‌نویسی داستان اجتماعی نیست